آناهيتاي مامان و بابا

اثرات مهد کودک

همیشه توی مهد شاهد این بودم که بچه های دیگه چه بزرگتر از آناهیتا و چه کوچکتر از خانمی وقتی اسباب بازی توی دست آناهیتا می دیدن اونو ازش می قاپیدن. عکس العمل آناهیتا به این کار دوستاش فقط نگاه کردن به اونا بود. بعدشم یدونه دیگه برمی داشت. یه شب برای دیدن نیروانا که ۶ ماه از آناهیتا بزرگتره به خونشون رفتیم. توی دست هر کدومشون یک پروانه با دو رنگ متفاوت بود. جفتشون مشغول بازی بودن که دیدم آناهیتا نگاهی به پروانه نیروانا کرد و سریع اونو از دستش قاپید. دقیقا مثل کاری که بچه های توی مهد باهاش انجام میدادن. نمی دونم این از اثرات مهد کودکه یا اقتضای سنشه. ...
21 آذر 1389

مهدكودك

بعد از شش ماهگي خانم خانما، مرخصي ماماني هم تموم شد و مي بايست بره سركار. براي همين آناهيتا خانوم هم به مهد رفت. اولين باري كه به مهد رفتيم تا محيط مهدو ببينيم را هرگز فراموش نمي كنم. يك پسر كوچولو با پاش زير بادبادك مي زد و اونو اين ور و اونور پرت مي كرد. ما مشغول صحبت با مدير مهد بوديم كه ديديم آناهيتا از ته دل مي خنده . حركت بادبادك باعث شد كه اولين قهقهه خانم خانما رو شاهد باشيم. من هم خيالم راحت شد كه دختر خوش اخلاقم از اين محيط خوشش مياد و نگراني من بي مورده. حالا هم كه نزديك ۲ ماهه توي مهده همه چي خدا را شكر خوب پيش ميره. فقط بعضي وقتا از اين كه بايد صبح زود بيدار شه نق مي زنه. معذرت مي خوام عشق كوچولوي من. تقصير مامانيه. ولي ...
14 آذر 1389

شروع غذاي كمكي آناهيتاي مامان

۱۸۰ روزه بود كه غذاي كمكيشو شروع كردم. حريره. مزه اش براش جالب بود. داشت با ولع توي ظرف نگاه مي كرد. فقط مي بايست ۱ تا ۲ قاشق مربا خوري بخوره ولي اينقد علاقه نشون داد كه تا ۵-۶ تا هم بهش دادم. بعد از يه غذاي خوشمزه، برنامه تلويزيون عجيب مي چسپه. فداش بشه مامانش.     ...
7 آذر 1389
1